هرزه نگاری های وحشیانه ی شب

او هم یک زن معمولی گرفت! اغلب مردها همین طورند. آنها زن معمولی را بیشتر دوست دارند. نه اینکه زن معمولی بد باشدها؛ نه. منظورم این است که زن معمولی خیلی با ایده ها و آمال ها و حرف های مردها فرق دارد و دقیقا مساله ی من معمولی بودن مردهاست. بیش از آنکه زن ها معمولی باشند؛ مردها معمولی اند. یعنی اولش معمولی نیستند. آنها درباره ی فلسفه حرف می زنند؛ درباره ی رخ دادن جنگ جهانی سوم و آن وسط ها درباره ی تاریخ بیهقی و کلیدر هم حرفی به میان می آورند. موسیقی؟ آنها همه ی دستگاه‌های موسیقی را می شناسند و حتی قانون هم زده اند. آنها ذهن اوباما را می خوانند. آنها می دانند در آینده چه اتفاقی رخ می دهد و همگی دوست‌دارندیک باغچه داشته باشند در فلان روستا و از بورژوآزی حاکم بر جامعه ی ایران دست بشویند. آنها تا اینجای کار اصلا معمولی نیستند. می نشینی آنها را نگاه می کنی و سر تکان می دهی که اوهوم؛ چه خوب. می خوای بعدش چی کار کنی؟ و آنها می خواهند در آن روستا که ته ایران است بزرگترین اختراع جهان را صورت بدهند.آنها اعتقادات بزرگتری هم دارند: آزادی زن؛آزادی اندیشه و بر چیدن تبعیض نژادی در دنیا. آنان سفت و سخت مخالف قوانین حاکم بر جامعه ی اسلامی هستند و معتقدند تعریف زن در جهان مدرن امروز فرق کرده است و زن باید از استقلال و اندیشه برخوردار باشد.چندسال بعد همان مرد زن می گیرد. نام زنش را در فیس بوک نمی گذارد مبادا همکاران غریبه ببینند . عکسی از او رو نمی کند و اگر هم رو کند زنی است غیرقابل دسترس. زنی است از یک خانواده ی معمولی که حجاب خود را به خوبی رعایت می کند؛ فنون بازی را بلد نیست؛ حسود است ( انقدر حسود که مرد بتواند با اعصاب او در صورت لزوم بازی کند)؛ آن زن به عمل کردن دماغش هم فکر می کند. بعد می هرزه نگاری های وحشیانه ی شب...ادامه مطلب

بازم شب شد. یه مشت فکر احمقانه که قبل خواب به سر آدم میزنه. یه مشت فکر و خیال منفی که فقط اذیتت می کنن. راستی چقدر با این فکر و خیالا زار زار مثه ابر بهاری گریه کردی؟ اونم پنهونی!! نمیدونم والا... بعضی اوقات با خودم فکر میکنم اگه کسی اینجوری نباشه انسان نیست. یه حیوونه. چون حیوون که دردِ احساسی نمی فهمه! همه فکرش اینه که اون شکمه واموندش پر بشه. بعدشم کپه ی مرگشو بذاره تا صبح بشه و از آخورش بزنه بیرون، یا عر عر کنه، یا نعره بکشه و بگه : "آآآآآی من گشنمه یه چیزی بریزین تو حلقوم من! همتون باید واسه سیر شدن من حمّالی کنید!"   میبینی وضع مارو توروخدا؟؟!! باید واسه سی هرزه نگاری های وحشیانه ی شب...ادامه مطلب

تاحالا شده به روزی فکر کنی که نیستی؟ اون موقعس که گاز زدن به دونه سیب هم برات ممکنه آرزو بشه. همون سیب سبزی که تورو آورد اینجا، همونم تورو باخودش میبره به همون قبرستونی که ازش اومدی! تخت سینه خالی قبرستونی که منتظرته تا توش بخوابی . . .میگن قلب فقط جای یه نفره. یعنی ممکنه قبرستون هم عاشق بشه؟ اونم چی؟؟!!! یه مرده بی خاصیت مثه تو؟؟ که بخواد بذارتت به گوشش؟؟؟؟   عاشقی هم عالمی داره. شاید چون مرده ای و دیگه هیچوقت روحت نمیتونه لباس پیدا کنه نفهمی. اما واسه عشق بازی باید لباساتو دربیاری. راستی تو تاحالا عاشق شدی؟ یعنی ممکنه تو هم فکرت مثه یا مادر مرده ی دیگه مش هرزه نگاری های وحشیانه ی شب...ادامه مطلب

شب سردیست و من افسردهراه دوریست و پایی خستهتیرگی هست و چراغی مردهمی‌کنم، تنها، از جاده عبوردور ماندند ز من آدم‌هاسایه‌ای از سر دیوار گذشتغمی افزود مرا بر غم‌هافکر تاریکی و این ویرانیبی‌خبر آمد تا با دل منقصه ها ساز کند پنهانی"نیست رنگی که بگوید با مناندکی صبر، سحر نزدیک استهر دم این بانگ برآرم از دلوای این شب چقدر تاریک است....."خنده ای کو که به دل انگیزم؟قطره ای کو که به دریا ریزم؟صخره ای کو که بدان آویزم؟مثل این است که شب نمناک است#دیگران_را_هم_غم_هست_به_دل... :):غم من لیک، غمی غمناک استهر دم این بانگ برآرم از دلوای این شب چقدر تاریک است..... هرزه نگاری های وحشیانه ی شب...ادامه مطلب

روزها و شب های زیادی تو اتاقم میشینم ، می ایستم ، فکر می کنم به تو ؛به تضاد های حرف های تو ، به تضادهای این دنیا ، نمی دونم کابوسه یا رویا ، واقعیته یا خیال ،هستی یا نیستی !روی این پل هوایی ، ماشین ها میان و میرن ، چراغ ها خاموش و روشن میشن ، از این همه تضاد تب و لرز میگیرم !رو به آزادی...هه! آزادی! این یکی حتی اسمش تضاده توی این شهرمیرم سمت آیینه ساعت ها به لبخند شکسته ام خیره میشم ، لبخندی که خیلی وقته خیلی چیزها رو فهمیدهلبخندم صادقانه ترین تضاد دنیاست...! #:): هرزه نگاری های وحشیانه ی شب...ادامه مطلب